سقیفه ... (4)
(2)
چگونگی برپایی سقیفه
الف: بیماری و وفات پیامبر (ص)
در دهه آخر صفر سال 11 هجرى پيامبر(ص) بيمار شد. در حال بيمارى، اُسامَه فرزند زيد - آزاد شده پيامبر - را، که در آن زمان هجده ساله بود، 1 به اميرى لشکرى گماشت که برود به سمت شام و با نصاراى روم شرقى بجنگد .
دستور فرمود که در آن لشکر، ابوبکر و عمر و ابوعبيده جرّاح سَعد بن عُباده و ديگر سران صحابه از مهاجر و انصار شرکت کنند، 2 و تأکيد فرمود که کسى از ايشان، از رفتن با آن لشکر، تخلّف نکند.
و فرمود: "لَعَنَ الله مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيش اُسامَه. "يعنى خداى لعنت کند هرکس را که از لشکر اسامه تخلف کند (و با آن لشکر نرود. 3
پس از آن، حال پيامبر(ص)، در اثر آن بيمارى، سنگين شد. به لشکر اسامه، که در بيرون مدينه بود، خبر دادند که پيامبر(ص) در حال احتضار است. آنها که مى خواستند در امر خلافت دخالت کنند به مدينه بازگشتند و صبح روز دوشنبه دور پيامبر جمع شدند. پيامبر(ص) فرمود:
"اَتونى بِدَواه وقِرطاسٍ أَکتُبْ لَکمُ کتاباً لَن تَضِلُّوا بَعَدهٌ اَبَداً. "يعنى: قلم و کاغذ بياوريد تا (وصيت) نامه اى براى شما بنويسم که بعد از من هرگز گمراه نشويد.
عُمَر گفت : "انَّ النبى غَلبَهُ الوَجَعُ و عنِدَکم کتابُ اللهِ؛ حَسْبُنا کتابُ الله" 4یعنى بيمارى بر پيامبر غلبه کرده است - کنايه از اين که نمى داند چه مى گويد - و نزد شما کتاب خداست و کتاب خدا ما را بس است. دسته اى گفتند: دستور پيامبر را انجام دهيد. آن دسته اى که مى خواستند دستور پيامبر(ص) را انجام دهند غالب شدند. 5
در روايت ديگر، در طبقات ابن سعد، آمده است که، در آن حال، يک نفر از حاضران گفت: "انَّ نَبىَّ اللهِ لَيهْجُر" 6 يعنى همانا پيامبر خدا هذيان مى گويد.آسمان خون گريه کن! يک صحابى، در محضر ديگر صحابه، به پيامبر خاتم (ص) چنين ناروا گفت. گر چه در اين روايت گوينده را تعيين نکرده اند، ليکن، با توجه به روايت صحيح بخارى، که پيش از اين نقل کرديم، جز عُمَر از چه کسى چنين جسارتى بر مى آمد؟ آرى، گوينده همان کس بود که گفت "حَسْبُنا کتابُ الله " بار الها، چه مصيبتى از اين بزرگتر!پس از اين گفت و گو و مجادله، بعضى از حاضرين خواستند که قلم وکاغذ بياورند، امّا پيامبر(ص) فرمود "اوَبَعْدَمَاذا؟! " 7يعنى آيا پس از چه ؟! بعد از اين سخن، اگر قلم و کاغذ مى آوردند و پيامبر(ص) وصيت نامه اى مى نوشت که در آن اسم على(ع) بود، مخالفان مى توانستند چند نفر را بياورند و شهادت دهند که پيامبر(ص) آن وصيت نامه را در حال هذيان نوشته است.
در آن هنگام ، چون میانشان نزاع شد ،پيامبر فرمود: "قُوُموا عَنّى لا ينبَغى عِندَ نَبّى تَنازُعُّ. " يعنى از نزد من برخيزيد، که در محضر پيامبر، نزاع کردن شايسته نيست . 8
در فجر آن روز چه گذشت ؟
بلال، هرگاه که اذان نماز مى گفت، مى آمد به در خانه پيامبر(ص) و مى گفت: "الصَّلاه الصَّلاه يا رسولَ اللّه" در سحر روز دوشنبه، در وقت اذانِ صبح، بلال به در خانه پيامبر آمد و نداى هميشگى را سر داد. پيامبر(ص)، در خانه ی عايشه و در حال بيهوشى بود و سرش بر زانوى على(ع) قرار داشت. عايشه به پشت در آمد و به بلال گفت: به پدرم بگو بيايد و نماز جماعت را اقامه کند. ابوبکر آمد و ايستاد به امامت نماز صبح، پيامبر(ص) به هوش آمد و متوجه شد که در مسجد نماز جماعت بر پاست در حالى که على بر بالين او نشسته است. پيامبر(ص) با آن حال بيمارى برخاست و وضو گرفت و بر بازوان فضل بن عباّس و حضرت على(ع) تکيه کرد. پيامبر(ص) را در حالى به مسجد آوردند که از شدّت بيمارى پاهايش روى زمين کشيده مى شد. ابوبکر ايستاده بود به نماز. پيامبر(ص) به جلو ابوبکر آمد و نماز او را شکست و به طور نشسته نماز خواند و صحابه به پيامبر(ص) اقتدا کردند و نماز صبح را به جاى آوردند 9. بقيه وقايع در همان روز دوشنبه رخ داد و در همان روز، پيامبر(ص) رحلت فرمود .
برای مشاهده ی کل متن به همراه منابع به ادامه ی مطلب مراجعه فرمائید
...