دانش نامه احاديث پزشكى
مؤ لف : محمد محمدى رى شهرى   -   مترجم : دكتر حسين صابرى

  • فهرست تفصيلي
  • پيش گفتار
  • اهميت پزشكى
  • طبابت ، كار خداوند است
  • دانش نامه احاديث طبى
  • بخش يكم : پزشكى
  • فصل يكم : پزشكى از ديدگاه اسلام
  • فصل دوم : آداب طبابت و وظايف طبيب
  • فصل سوم : توصيه هاى پزشكى
  • بخش دوم : بيمارى
  • در آمد
  • حكمت بيمارى
  • فصل يكم : تعريف بيمارى
  • فصل دوم : شمارى از حكمت هاى نهفته در بيمارى
  • فصل سوم : منافع بيمارى
  • فصل چهارم : وظايف بيماران
  • فصل پنجم : پرستارى
  • فصل ششم : عيادت بيماران
  • بخش سوم : مباحث مربوط به اندام ها و دستگاه هاى بدن
  • فصل يكم : قلب و عروق
  • فصل دوم : مغز و اعصاب
  • فصل سوم : چشم
  • فصل چهارم : گوش
  • فصل پنجم : دستگاه تنفس
  • فصل ششم : دهان و دندان
  • فصل هفتم : دستگاه گوارش
  • فصل هشتم : خون و سپرز
  • فصل نهم : پوست
  • فصل دهم : مو
  • فصل يازدهم : ناخن
  • فصل دوازدهم : استخوان ها
  • فصل سيزدهم : دستگاه تناسل و دفع ادرار
  • فصل چهاردهم : جنين
  • بخش چهارم : تاءثير خوردن و آشاميدن در سلامت و بيمارى
  • فصل يكم : كم خورى
  • فصل دوم : پرهيز
  • فصل سوم : گرسنگى كشيدن
  • فصل چهارم : پرخورى
  • فصل پنجم : آداب غذا خوردن
  • فصل ششم : آداب خوردن گوشت
  • فصل هفتم : آداب خوردن ميوه
  • فصل هشتم : آداب آشاميدن
  • فصل نهم : نوبت هاى غذا
  • بخش پنجم : درمان با غذاهاو گياهان دارويى
  • فصل يكم : ترنج
  • فصل دوم : آلو
  • فصل سوم : برنج
  • فصل چهارم : بادروج (جك )
  • فصل پنجم : بادمجان
  • فصل ششم باقلا
  • فصل هفتم : پياز
  • فصل هشتم : خربزه
  • فصل نهم : تخم مرغ
  • فصل دهم : سيب
  • فصل يازدهم : تلبينه
  • فصل دوازدهم : خرما
  • فصل سيزدهم : انجير
  • فصل چهاردهم : سير
  • فصل پانزدهم : پنير
  • فصل شانزدهم : جرجير
  • فصل هفدهم : زردك
  • فصل هجدهم : گردو
  • فصل نوزدهم : هزار سپند
  • فصل بيستم : شنبليله
  • فصل بيست و يكم : شيرينى
  • فصل بيست و دوم : نخود
  • فصل بيست و سوم : نان
  • فصل بيست و چهارم : كاهو
  • فصل بيست و پنجم : سركه
  • فصل بيست و ششم : انار
  • فصل بيست و هفتم : مويز
  • فصل بيست و هشتم : زيتون
  • فصل بيست و نهم : آويشن
  • فصل سى ام : مشكك
  • فصل سى و يكم : به
  • فصل سى و دوم : شكر
  • فصل سى و سوم : شلغم
  • فصل سى و چهارم : چغندر
  • فصل سى و پنجم : روغن حيوانى
  • فصل سى و ششم : سيا (سنا)
  • فصل سى و هفتم : سويق
  • فصل سى و هشتم : پيه
  • فصل سى و نهم : عدس
  • فصل چهلم : عسل
  • فصل چهل و يكم : انگور
  • فصل چهل و دوم : عناب
  • فصل چهل و سوم : سنجد
  • فصل چهل و چهارم : ترب
  • فصل چهل و پنجم : خرفه
  • فصل چهل و ششم : خيار
  • فصل چهل و هفتم : كدو
  • فصل چهل و هشتم : كباب
  • فصل چهل و نهم : تره
  • فصل پنجاهم - كرفس
  • فصل پنجاه و يكم : قارچ
  • فصل پنجاه و دوم : گلابى
  • فصل پنجاه و سوم : كندر
  • فصل پنجاه و چهارم : شير
  • فصل پنجاه و پنجم : گوشت
  • فصل پنجاه و ششم : لوبيا
  • فصل پنجاه و هفتم : ماش
  • فصل پنجاه و هشتم : نمك
  • فصل پنجاه و نهم : هليم
  • فصل شصتم : كاسنى

     

  • حدیث قدسی ...

     

    با نام خدای عالی اعلی

     

     

    عن الحسين بن محمّد عن معلّى بن محمّد عمّن أخبره عن عليّ بن جعفر قال: سمعت أبا الحسن عليه السلام يقول‏:

    و از حسين بن محمد از معلى بن محمد از كسى كه به او خبر داده است از على بن جعفر از ابو الحسن عليه السلام نقل كرده كه حضرت فرمود:

     

    لمّا رأى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بني اميّة يركبون منبره أفظعه،

    وقتى كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در عالم خلسه (خواب) ديد كه بنى اميه از منبر او بالا مى‏روند، وحشت كرد.

     

    فأنزل اللَّه تعالى قرآنا يتأسّى به‏

    پس خداوند اين آيه را بر وى نازل كرد که به آن تأسی جوید :

     

    وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ‏

    وقتى كه به ملائكه گفتيم به آدم سجده كنيد، همه آنها سجده كردند جز ابليس.

     

    ثمّ أوحى اللَّه تعالى إليه: إنّي امرت فلم اطع، فلا تجزع إذا أمرت فلم تطع في وصيّك.

    آنگاه خداوند به پیامبر (ص)وحى كرد كه: به درستی که من امر نمودم ، اطاعت نشدم .. پس جزع مکن زمانی را که امر کنی و در خصوص وصیّ ات اطاعت نشوی ! . ۱

     
     


    ۱.شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، الجواهر السنية في الأحاديث القدسية (كليات حديث قدسى) - تهران، چاپ: سوم، 1380ش.

    سلمان حدادی ( وهابی شیعه شده ) ...

     

    با نام خدای عالی اعلی

    آقای سلمان حدادی

    سلمان حدادی هستم، فرزند لقمان حدادی متولد 1361 در سنندج.

    پدرم تا سال 54 نظامی و عضو ارتش بود و آن سال، از ارتش کناره گرفت و زمانی که کاک احمد مفتی زاده در سنندج، با تاسیس مدرسه‌ی قرآن، حرکت دینی در کردستان آغاز کرد، به جمع کاک احمد و فاروق فرساد و حسن امینی و.... پیوست.

    پس از انقلاب، بعد از زاویه پیدا کردن جنبش کاک احمد با جمهوری اسلامی، در سال 61 به زندان افتاد و بعد از 2 سال و 7 ماه زندان، با عفو مسئولین نظام، از بند زندان آزاد شد.

    وقتی پدرم را به زندان بردند، فقط 5 روز از تولدم گذشته بود..........

    و ایشان به مادرم سفارش کرد که اسم مذهبی بر فرزندمان بگذاری. مادرم که اهل کشور سوریه و شیعه مذهب بود، به خاطر محبت فراوان به صحابه جلیل القدر پیامبر و امیرالمومنین، حضرت سلمان، اسمم را سلمان گذاشت.

    وقتی در زندان به پدرم خبر دادند که اسم من را سلمان گذاشته اند، عصبانی شد و گفت: سلمان دیگه چه اسمی است؟ اسمش را عمر می‌گذاشتی ابوبکر می‌گذاشتی! خالد می‌گذاشتی!

    با این اسم بزرگ شدم در حالی که آن زمان، از اسمم احساس شرمندگی می‌کردم. با تشویق پدرم، در کنار دروس مدرسه، درس‌های دینی اهل سنت را هم می‌خواندم. بعد از اتمام دبیرستان، با چند نفر از دوستان به زاهدان رفتم و 3 سال دوره حدیث را در مسجد مکی، گذراندم.

    در آن سه سال بحث‌های مختلفی با مولوی‌های زاهدان داشتم، گاهی سر کلاس مطالبی می گفتند که با عقل جور در نمی‌آمد و به آنها اعتراض می‌کردم.

    ‌یک روز ‌یکی از مولوی‌ها سر کلاسمان آمد و گفت: امروز‌یک روایت عجیبی دیدم!‌ خیلی روایت جالبی است، این روایت الگویی رفتار زن وشوهر است!

    ۵ دقیقه از آن روایت برایمان تعریف کرد. خوب که ما حساس و کنجکاو شدیم گفت: در روایت آمده است که هر وقت عایشه از دست پیامبر(ص) عصبانی می‌شد به خدای ابراهیم قسم می‌خورد و هرگاه از آن حضرت خوشحال می‌شد به خدای محمد(ص) قسم می‌خورد.

     گفتم: جناب مولوی. در این روایت دو مطلب باید روشن شود. 

    1. اینکه من الان‌ یک مولوی هستم، اگر کسی من را به عنوان مولوی قبول نداشته باشد ناراحت می‌شوم، حالا پیامبری که جانشین خدا روی زمین و خلیفه الله است، عایشه موقع عصبانیت او را به پیامبری قبول نداشت و به خدای ابراهیم قسم می خورد، این معرفت عایشه به پیغمبر را می رساند.

    2. اینکه چرا عایشه از پیامبر(ص) غضبناک شد؟ آیا پیامبر(ص) در حق عایشه ظلم کرده بود که عایشه از او ناراحت شده باشد‌یا بی جا ناراحت شده بود؟ پیامبری که معصوم است عایشه چه حق دارد از او ناراحت بشود؟

    اهل سنت روایتی را نقل می‌کنند که خداوند شب ها با الاغ از آسمان به زمین می‌آید و شب های متعددی، پشت بام می رفتم و نماز شب می‌خواندم تا خداوندی که پایین می آید را ببینم ولی موفق نشدم.

    پس از 3 سال تحصیل در زاهدان دوره حدیث به اتمام رسید  و برای آموختن دوره کامل نحوه‌ی جذب و تبلیغ، به رایوند پاکستان رفتم و 4 ماه در آنجا آموزش دیدم.

    پس از بازگشت از پاکستان امتحان کنکور دادم و در دانشگاه کرمانشاه در رشته‌ی استخراج معادن قبول شدم.

    در دانشگاه،‌ یک دوست شیعه پیدا کردم به نام مهدی رضایی. فردی بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد و با اعتقاد بود. همیشه سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم: حیف نیست تو با این اخلاقت شیعه باشی؟ او هم خیلی حرص می‌خورد و گاهی در جوابم می‌گفت: حیف نیست تو سنی باشی! ای کاش شیعه می‌بودی!

    از این دوستی ما 4 سال گذشت و او مکرر به من می‌گفت: حداقل‌ یک بار بیا و در روضه‌ی سید الشهدا (ع) شرکت کن. من هم که دارای ریش بلند و تیپ و قیافه‌ی مولوی‌ یا به تعبیر کردها ماموستا بودم خیلی سختم بود. به او گفتم: این کفریات چیه؟ می‌گفت: حالا‌یک دفعه بیا از نزدیک ببین.

     با اصرار زیاد، من را ‌یک شب محرم به مجلس روضه برد.‌ گوشه‌ای نشستم و سید بزرگواری منبر رفت و در حین صحبت‌هایش گفت: کدام ‌یک از شما حاضرید به خاطر خدا و اسلام، جانتان را فدا کنید و مطمئن باشید زن و بچه‌تان به اسرات می روند؟

    در آن زمان سید الشهدا(ع) چه دید که حاضر شد، جانش گرفته شود و اهل و اولادش به اسارت روند؟ چرا امام حسین(ع) دست به چنین کار بزرگ زد؟ امت پیغمبر(ص) چه کرده بودند و به چه روزی افتاده بودند که نوه پیغمبر(ص) ناچار شد دست به چنین کاری بزند؟

    هر چی فکر کردم دیدم که در شخصیت‌های اهل سنت، شخصیتی مانند امام حسین(ع) پیدا نمی‌شود که حاضر باشد به خاطر اسلام، دست به چنین کار بزرگ و خطرناکی بزند! این سوال مهمی بود که برایم ایجاد شد.

    آن شب چراغ ها را خاموش کردند و شیعیان مشغول سینه زنی شدند ولی من سینه نزدم، نشستم و برای مظلومیت سیدالشهدا (ع) خیلی گریه کردم.

    از این که در مذهب اهل سنت نمی‌گذاشتند امام حسین(ع) را به خوبی بشناسیم ناراحت بودم، از مذهبم دلسرد شدم. ولی چون از بچگی به ما گفته بودند که شیعه‌ها سفسطه می‌کنند و ناحق را حق جلوه می‌دهند از مذهب شیعه فراری بودم.

    به همین خاطر همه‌ی مذاهب اهل سنت از حنفی گرفته تا حنبلی و مالکی و شافعی را مورد مطالعه‌ی جدی قرار دادم.

    حتی تا اختلافات ریز فقهی آنها هم مطالعه کردم که مثلا شافعی‌ها می گویند: اگر مردی که وضو داشته باشد دستش به همسرش بخورد وضویش باطل می‌شود ولی حنفی‌ها می‌گویند باطل نمی‌شود، ولی هیچ کدام روح مرا سیراب نکرد.

    تصمیم گرفتم درباره دیگر ادیان هم تحقیق کنم هر چند که می‌دانستم دین حق اسلام است ولی گفتم شاید آنها بر حق باشند و به ما اشتباه گفته‌اند.

    با ماشین به ‌یزد رفتم و با بزرگان زرتشتیت صحبت کردم دیدم آنها از جنگ اهریمن و اهورا مزدا می‌گویند و افسانه بافی می‌کنند آنان را بر حق نیافتم. سراغ‌یهودی‌های اصفهان رفتم و تحریفات و مطالب مخالف با عقل در تورات را که دیدم از‌یهودیت متنفر شدم.

    سراغ مسیحیت رفتم، انجیل‌ یوحنا را مطالعه کردم، با کاتولیک‌های تهران صحبت کردم با پروتستان‌ها حرف زدم، پروتستان ها را افرادی روشن‌تر و عاقل‌تر از کاتولیک ها‌یافتم ولی با این وجود، اهانت ها و نسبت های ناروا به پیامبران الهی، باعث شد که از آنها فاصله بگیرم و حقیقت را در جای دیگری جستجو کنم.

    یک سری کامل کتاب های صادق هدایت را خواندم، کتاب‌ مسخ و آمریکای فرانس کافکار را مطالعه کردم، کتاب‌های نیچه را خواندم که مطالبش انسان‌های غافل را به پوچ‌گرائی می‌کشاند، کتاب‌های مرحوم دکتر شریعتی را مطالعه کردم و دریافتم که دکتر، بیشتر با الفاظ بازی کرده و کتاب هایش عمق لازم که من را قانع کند، ندارد.

    در تهران با‌یکی از دوستانم در مجالس شیطان پرستی حاضر شدم و دیدم که عقاید و رفتارشان با فطرت انسان سازگاری نداشت.

    به دالاهو و سرپل ذهاب کرمانشاه رفتم و با پیروان فرقه‌ی اهل حق گفتگو کردم، در همان زمان جشنی بر پا کرده بودند که‌یکی از شیطان پرستان‌یزیدی - که در کردستان هستند – در آنجا برنامه اجرا می‌کرد. صحنه‌هایی که آنجا دیدم اصلا برایم جالب نبود و آن را دین آسمانی نیافتم.

    بعد از همه‌ی این جستجوها، با احتیاط به سراغ فرق شیعه رفتم. ابتدا کتاب های شیعیان 4 امامی زیدی را مطالعه کردم که افکارشان بیشتر شباهت به فرق اهل سنت دارد تا شیعه‌ی امامیه.

    به دیزباد نیشابور، به دیدن شیعیان اسماعیلی 6 امامی رفتم دیدم که متاسفانه هیچ تقیدی به شریعت نداشتند. زنانشان بدون حجاب در بین مردان حاضر می‌شدند و راحت با مردان نامحرم دست می‌دادند که به شدت از آنان متنفر شدم.

    آخرین فرقه‌ای که باید مورد تحقیق قرار دادم فرقه‌ی شیعه‌ی 12 امامی بود. ابتدا کتاب منتهی الامال را به دست آوردم و خواندم. بعد از آن به دفتر‌ یکی از مراجع قم رفتم و سوالات و شبهاتی که داشتم از آنجا پرسیدم و آنها هم با صبر و حوصله به من پاسخ دادند.

     سپس از او خواستم کتابی به من معرفی کند تا درباره‌ی شیعه بیشتر تحقیق کنم که کتاب المراجعات و شبهای پیشاور را به من معرفی کرد. آن کتاب‌ها را تهیه کردم و شروع کردم به خواندنشان. 

    6 ماه آن کتاب‌ها را مطالعه کردم، مطالب آن دو کتاب را که می‌خواندم دیدن صحت و سقم آن، فورا مراجعه می‌کردم به کتاب‌ های اهل سنت ‌یا به نرم افزار المکتبه الشامله.با کمال تعجب دیدم مثل اینکه این روایات، واقعیت دارد.

    برایم سوال پیش آمده بود  که چرا بعد از این همه سال،  این روایات دور از چشم ما بوده و ما ندیدیم؟‌ اگر هم مواردی از این دست می‌دیدیم و از علما می‌پرسیدیم، خیلی راحت از کنار اینها می‌گذشتند و‌یا توجیه کردند مثلا می‌گفتند: این فضیلت است نه رذیلت. در حالی که برعکس بود.

    مثلا آنجایی که معاویه مشغول غذا خوردن بود و پیامبر(ص) سه بار شخصی را فرستاد تا معاویه را صدا بزند ولی معاویه، نزد پیامبر نرفت و به خوردن خود ادامه داد، پیامبر او را نفرین می کند و فرمود: خداوند هیچ وقت شمکش را سیر نکند، برخی علمای اهل سنت که تحمل دیدن این نفرین را ندارند تلاش کردند آن را تبدیل به فضیلتی برای معاویه بکنند به این صورت که: پیامبر(ص) در آنجا در حق معاویه دعا کرد زیرا هر کس در این دنیا شکمش سیر شود در آن دنیا گرسنه خواهد بود و پیامبر دعا کرد که در این دنیا شکم معاویه هیچ وقت سیر نشود تا در آن دنیا گرسنه نماند!

    یک دفترچه‌ای چاپ کردم که تحت این عنوان که "آیا شیعه حق  است؟"  و در آن دلائلی از کتاب‌های اهل سنت آوردم که ثابت می‌کرد مذهب شیعه، برحق آوردم و آن دفترچه را پخش کردم. ‌یک نفر این دفترچه را به پدرم داده بود. و گفته بود: این را پسر شما چاپ کرده است.

    پدرم به من گفت: سلمان شیعه شده‌ای؟ من هم جرات نکردم بگویم آره. تقیه کردن را هم‌یاد نمی‌دانستم. گفتم: اگر خدا قبول کند.

    گفت: نه گولت زده اند.

     گفتم. من‌یک عمری به مردم می‌گفتم شما گول شیعه ها را نخورید حالا شما به من می‌گویید گول خورده ای؟‌

     نشستم و با پدر شروع کردم به بحث و مناظره کردن. و به کمک اهل بیت(ع) با حضور ذهن کافی، توانستم جوابش را بدهم. ‌یکسری از دوستان پدرم آمده بودند و با آنها هم بحث کردم و آنها هم محکوم شدند. گاهی عصبانی می شدند می گفتند: تو را شیعه ها فرستادند تا ما را اذیت کنی.

     گفتم: من که کردستان و سنندج بودم و هستم، پیش شیعه‌ها که نرفتم تا آموزش ببینم. این مطالب همه از کتاب‌های خودتان است نه کتاب‌های شیعه.

    وقتی دیدند این طوری نمی‌توانند جوابم را بدهند، پدرم به من گفت: سلمان، ماشین زیر پایت چی هست؟ گفتم: زانتیا. گفت: این را بگذار کنار، برایت ماکسیما می‌خرم به شرطی که دیگر هیچ اسمی از شیعه نبری.

    گفتم: ماکسیما نمی‌خواهم.

    6 ماه مرتب، مرا تحقیر و اذیت می‌کردند و چاره‌ای جز تحمل آنان نداشتم.

    خانمم ‌یک بچه‌ی تو راهی داشت و زندگی بر ما فشار می‌آورد. به خانمم گفتم این طور نمی‌شود زندگی کرد، من می‌روم تا شغلی پیدا کنم، خانه‌ای اجاره کنم و بعد دنبالت می‌آیم تا از اینجا برویم.

     از خانه که بیرون رفتم، دیدم پدرم با چند نفر، سر کوچه ایستاده است گویا فهمیده بودند که می‌خواهم از آنجا بروم. خانمم گفتم: من تا سر کوچه باهات می‌آیم.

    گفتم: نه، همین جا بمان.

    ولی اصرار کرد و با من آمد به طرفشان . رفتم و به آنها گفتم: به به، شما هم سر راه مردم را می‌گیرید، مثل اجدادتان.

    گفتند: اجداد ما کی هست؟

    من هم اجدادشان را برایشان نام بردم. آنها 5، 6 نفری بر سرم ریختند و‌یکی‌شان با چوب دستی که در دست داشت ضربه‌ی محکمی از پشت به سرم زد و من آنجا افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم.

    خانمم که قصد داشت از من دفاع کند، جلو آمده بود تا مانع آنها شود، که‌ یکی از آنها با لگد به پهلویش زده بود، و بر اثر آن ضربه، بچه‌‌اش را سقط کرد ولی خدا رو شکر، من آن صحنه را ندیدم.

    بی‌درنگ‌ یاد مظلومیت علی(ع) می‌افتم که در جلوی چشمش همسرش را زدند ولی نمی‌توانست از او دفاع کند. نمی‌دانم در آن صحنه چه کشید؟ واقعا او اول مظلوم عالم است.

    دو، سه روز که در بیمارستان بی‌هوش بودم. وقتی به هوش آمدم گفتند خانمت بچه‌اش را سقط کرده و من هم بر اثر ضربه ای که بر سرم وارد شده لکنت زبان گرفته‌ بودم و به سختی می‌توانستم صحبت کنم.

    شبانه از بیمارستان فرار کردیم و با سختی خودمان را به ارومیه، به ‌یکی از دوستان سنی ام رساندیم. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: ما هر چه داشتیم آنجا گذاشتیم و پیش شما آمدیم. به ما کمک کنید.

    وی هیچ التزام عملی به مذهب نداشت اصلا نمی دانست نماز چند رکعت است.و فقط اسم سنی بر او بود  به من گفت: نه ؛ تو اگر هزار قتل مرتکب می‌شدی‌ یا هر جرمی دیگری مرتکب می‌شدی، من کمکت می‌کردم ولی چون که شیعه شدی از من کمکی ساخته نیست!‌

    یاد کلام امیرالمومنین در نهج البلاغه افتادم که فرمود: آنها در باطلشان بسیار قرص و محکم هستند ولی ما در حق مان سست و بی اراده.

    آنجا بود که از خانه‌اش بیرون رفتم و با مقدار پولی که داشتیم، خودمان را به قم رساندیم و چون هیچ‌کس را در قم نمی‌شناختیم و جایی برای ماندن نداشتیم، مدت 45 روز در جمکران ماندیم. گرسنگی می‌کشیدیم ولی وقتی‌ یاد گرسنگی و آوارگی و پای برهنه‌ی اهل بیت امام حسین(ع) می‌افتادم تحملش برایمان آسان می‌شد.

    مدتی که در جمکران بودیم، لطف آقا امام زمان(عج) بود که هر طور شده ‌یک وعده غذایی برای ما جور می‌شد. حالا‌یا نذری بود‌ یا هیئتی می‌آمد و شام می داد ‌یا به هر نحوی دیگر، غذا گیر ما می‌آمد.

    شبها روی کارتون می‌خوابیدم. مدت‌ها گذشت ‌یکی از انتظامات جمکران که ما را چند روزی زیر نظر داشت، آمد و گفت: کارت شناسائی‌تان را ببینم! شما کی هستید؟

    کارت شناسایی‌ام را نشانش دادیم. وقتی اسم سنندج را دید گفت: شما اینجا چه کار می‌کنید؟‌با لکنت زبان شدیدی که در اثر ضربه به سرم وارد شده بود، بهش گفتیم: ما شیعه شده‌ایم.

    گفت: کار بدی نکرده‌ای آیا قم جایی دارید؟

    خجالت کشیدم بگویم نه، گفتیم ‌یک جایی داریم.

    رفت و 20 دقیقه بعد برگشت و گفت: 30 هزار تومان شما را بس است تا به شهر خودتان برگردید؟

     گفتم: من پول نمی‌خواهم!.

    گفت: ما شیعه ها اینقدر بی غیرت نیستیم که ناموسمان توی خیابان بخوابد و بی‌تفاوت باشیم.

    به حرم حضرت معصومه(س) رفتیم. خیلی از بی بی خواهش و التماس کردیم گفتیم: ما به خاطر شما اینجا آمدیم هیچ جایی را بلد نیستیم. هیچ چیز هم نمی‌دانیم، فقط تو را می‌شناسیم.

    چند روزی متوسل شدیم و‌ روزی به‌ یکی از خادم‌های حرم گفتیم: آقا ما گدا نیستیم ولی هرچه باشد مهمان شما هستیم و از او درخواست کمک کردم.

    گفت: این خیابان را برو دفتر هر مرجعی که رسیدی آنها کمکت می‌کنند.

    به دفتر‌یکی از مراجع رفتیم. در‌یکی از اتاق ها را زدیم.‌یک نفر با صدای بلند گفت: بفرمایید. به داخل اتاق رفتیم و شرح حال خودمان را برای آن روحانی تعریف کردیم.

    او وقتی وضعیت ما را دید خیلی به ما محبت کرد و گفت: اگر می‌خواهید قم بمانید جایی برای شما بگیرم.

    گفتم: نه می‌خواهیم برگردیم ارومیه و در مدارس آنجا، کار پیدا کنم.

    گفت: باشد و‌ مقداری پول به ما داد و از آنجا خارج شدیم.

    از قم به تهران رفتیم. در ترمینال تهران به خانمم گفتم: تا اینجا که آمدیم و پول هم داریم بیا برویم زیارت امام رضا(ع) ، بعد از آنجا برای پیدا کردن کار به ارومیه برمی‌گردیم.

    چادر مسافرتی تهیه کردیم و به مشهد رفتیم.

    یک ماشین کرایه کردیم تا ما را به‌ یکی از کمپ ها مسافران ببرند. راننده ماشین از ما پرسید: بچه‌ی کجا هستید؟

    گفتم: کردستان!

    گفت: ما‌یک خانه داریم شبی اینقدر می‌گیریم بیایید و آنجا بخوابید.

    گفتم: خانه که بهتر از چادر است.

    پول سه‌شب را بهش دادم. وسائلمان را در خانه گذاشتم و غسل زیارت کردیم و رفتیم زیارت امام رضا(ع). در حرم، ‌یک ساعت گریه کردم که آقا، ما به خاطر شما آمده‌ایم ما به خاطر جدتان آمده‌ایم ما این همه سختی کشیدیم دست ما را بگیر.

    خیلی گریه کردم. وقتی باخانمم به خانه برگشتیم، هر چه در زدیم کسی در را باز نکرد. معلوم شد که صاحب خانه پول و وسائل‌مان را برده است. خیلی حالت بدی به من دست داد. امتحان خدا بود تا میزان صبر و استقامت ما مشخص شود.

    اعصابم خیلی خورد بود. شب را با همه‌ی سختی‌هایش توی پارک نزدیک خانه گذراندیم. صبح برای شکایت از صاحب خانه به پاسگاه رفتم ولی نتیجه‌ای نگرفتم، خانمم در حسینیه‌ای با خانمی آشنا شد و بعد از تعریف ماجراهای ما، آن خانم بهش گفت: ما‌یک اتاقی داریم می توانم در اختیار شما بگذاریم.

    خیلی اصرار کرد و ما هم پذیرفتیم. و ما را به اتاقی مد نظرش برد.‌یک هفته ای در آن خانه ماندیم. 

    خانمم در طول این مدت بر اثر سختی‌ها و ناراحتی هایی که کشیده بود 14 کیلو وزن کم کرده بود و دچار افسردگی شدید شده بود. 

    هیئت مذهبی در نزدیکی خانه‌مان بود و ما مرتب به هیئت می‌رفتیم و در مراسمات شرکت می‌کردیم. مسئول هیئت، می‌دانست که مشکل ما چی هست. بعد از اتمام مراسم، به ‌یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای اعلام کرده بود که‌یک چنین شخصی با این مشکلات است و درخواست کمک دارد.‌ یک نفر این برنامه را دیده بود و به من زنگ زد که می خواهم شما را ببینم. ما به دیدنش رفتیم و داستان زندگی‌مان را برایش تعریف کردم.

    آن بنده‌ی صالح خدا آمد و وضعیت اتاق ما را دید و لطفی در حق ما کرد، خانه‌ای برایمان گرفت و کاری برایم پیدا کرد و خانمم را هم برای معالجه دکتر برد.

    جریان گذشت و به صورت غیر رسمی طلبه حوزه‌ی مشهد شدم. کتاب‌های درسی شیعه را شروع کردم به خواندن. ‌یک سال بعد در سال 89 در مراسم عید حضرت زهرا(س) ، دو چیز از حضرت زهرا (س) خواستم‌یکی،‌ یک بچه و دیگری زیارت کربلا.

    هفته‌ی بعد ‌یک نفر هیئتی، مرا دید و گفت: دیشب خواب دیدم که شما و خانمت در حسینیه برای عزاداران امام حسین(ع) چایی می‌ریزید.

    خوابش را اینگونه تعبیر کرد که باید شما و خانمت را به کربلا بفرستم. او‌یک بانی پیدا کرد و ما را به کربلا فرستاد.

    چند وقت بعد از سفر کربلا، متوجه شدیم که بچه‌ی تو راهی داریم. اولش باورمان نمی‌شد، سالها از اون ضربه‌ای که به پهلوی خانمم وارد شده بود می‌گذشت و احتمال نمی‌دادیم که دوباره حامله شود. برای اینکه مطمئن شویم خانمم باردار است، هفت، هشت مرتبه آزمایش دادیم و جواب همه‌ی آنها مثبت بود. دکترها وقتی وضعیت جسمی خانمم را که دیدند گفتند: صد در صد بچه اش را سقط می‌کند. 

    یکی از دوستان گفت: همین الان نذر کن که اگر بچه‌ات دختر باشد اسمش را فاطمه بگذاری و اگر پسر بود محسن. من هم نذر کردم.

    گذشت و ما از مشهد به قم آمدیم و همسرم را پیش خانم دکتر شبیری که متخصص زنان و زایمان است بردم.

     ایشان گفت: بروید و‌یک سنوگرافی سه بعدی از جنین بگیرید. جواب سنوگرافی را که دید گفت: تازه این بچه اگر کامل بشود وبه دنیا بیاید، 700 گرم وزن خواهد داشت و حتما می‌میرد.

    این صحبت، حدودا 20 روز قبل از تولد بچه است. ما خیلی ناراحت بودیم. یک شب خانمم خواب دید که‌یک خانمی از او ‌پرسید: می‌دانی من که هستم؟

    گفته بود: نه. گفت: من فاطمه‌ی زهرا(س) هستم، نگران و ناراحت نباش ما مواظبتیم.

    بعدش دستش را به گردن خانمم انداخت و روضه‌ی سیدالشهدا(ع) برایش خواند و هر دوتایشان گریه کردند.

    خانمم گفت: با چشمان خودم دیدم که‌یک طرف صورت آن خانم، کبود شده بود.

    بعد از چند روز دیدم خانمم درد دارد، او را پیش دکتر بردم و یک ساعت بعد ، بچه به دنیا آمد و 2 کیلو و 800 گرم وزن داشت. من خوشحال از اینکه پدر شده ام و بچه به سلامتی به دنیا آمده است. طبق نذری که کرده بودم اسمش را فاطمه گذاشتم و از آن روز تا حالا، فاطمه اصلا هیچ مریضی مانند زردی و حتی سرماخوردگی نگرفته است!

    اگر فاطمه را خدا به ما نمی‌داد، خانمم با سختی‌هائی که کشیده بود ، دوری از پدر و مادر و شهر غربت، یقینا دق می‌کرد ولی الان همه‌ی دلخوشی‌اش دخترش است و فاطمه است که به مادرش آرامش می‌دهد همانطور که اگر نبود حضرت فاطمه‌ی زهرا(س) در کودکی در فضای پر اختناق مکه در کنار مادرش حضرت خدیجه(س) ، معلوم نبود حضرت خدیجه(س) زنده بماند، حضرت زهرا(س) حق حیات به گردن مادرش دارد زیرا با فشارهائی که به پیامبر(ص) و حضرت خدیجه(س) می‌آمد در قبال آن فشارها حضرت زهرا(س) به مادر و پدرش آرامش می‌داد .     

    یک روز در فضای اینترنت به تالارهای گفتگو عرب‌ها رفتم. ‌یکی از کاربران ، اسم خود را گذاشته بود محبت عمر.

    از او پرسیدم چرا این اسم را بر خود گذاشتی؟

    گفت: من در کشوری زندگی می کنم که همه اهل سنت هستند. من الجزائری هستم.

    و از کشور من پرسید. گفتم: ایران.

    گفت:‌یک سری افرادی را شما در ایران دارید که کارشان فقط سب صحابه است. از صبح تا شب در مسجد می نشینند و فحش به صحابه می‌دهند.

    گفتم: این دروغ است هیچ شیعه‌ای این کار را نمی کند.

    گفت: چرا شما سب صحابه می‌کنید؟

    گفتم: تو از من سب و فحش شنیدی؟ من که به هیچ کس فحش ندادم!

    بعد گفتم من برشما ‌یک مثال می‌زنم خوب دقت کن گفتم: من‌یک لیوانی برای شما می‌آورم که قبلا داخل آن پر از نجاست بوده آن را خالی کردم و لیوان را قشنگ ‌شسته‌ام الان آن را پر از آب خنک و گوارا می‌کنم و جلوی شما می‌گذارم و لیوان دیگری بر می‌دارم که نو و تمیز بوده و هیچ نجاستی به آن نخورده است، در آن هم آب خنک می‌ریزم و روبرویتان می‌گذارم. از کدام لیوان می‌خوری؟ از آن‌یکی که در آن نجاست بوده‌یا آن که از اول تمیز بوده؟

    گفت: این که معلوم است از آن لیوانی می‌خورم که از اول تمیز‌یوده.

    گفتم: امیرالمومنین(ع) هیچ گاه محبت بتها در قلبش نرفته بود در مقابل هیچ بتی تعظیم نکرده بود و حتی‌یک چشم به هم زدن شرک به خدا نورزید ولی عمر حداقل 40 سال مشرک و بت پرست بوده و کثافت شرک در وجودش رفته بود. حالا از کدام‌ باید تبعیت کرد؟

    خیلی تعجب کرد و جوابی نداشت که بدهد. چندتا کتاب را بهش معرفی کردم تا مطالعه کند.

    بعد از چند ماه نامه‌ای به ایمیلم فرستاد که من بعد از مطالعات این کتاب‌ها شیعه شدم و الان در دانشگاه دارم تبلیغ شیعه می‌کنم.

    الحمد لله با‌یک مثال ساده که خداوند به ذهنم انداخت باعث شد تا دنبال تحقیق درباره شیعه برود و نهایتا شیعه شد.

    مطالب بیشتری از ایشان در سایت تبیان

    فایل تصویری از سایت آپارات

    دریافت فایل تصویری از شبکه ولایت 

     

    تاریخ اسلام ...

     

    بنام خدا

     

    تاریخ زندگانی پیامبر اکرم (صلی الله وآله)

    جلسه

    استاد 

    دریافت

    1

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    2

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    3

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    4

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    5

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    6

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    7

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    8

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    9

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    10

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    11

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    12

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    13

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    14

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    15

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    16

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    17

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    18

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    19

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    20

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    21

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    22

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    23

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    24

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    25

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    26

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    27

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    28

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    29

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    30

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    31

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    32

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    33

    آیت الله جعفر سبحانی

    ------

    34

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    35

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    36

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    37

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    38

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    39

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    40

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    41

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    42

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    43

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    44

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    45

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    46

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    47

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    48

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    49

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    50

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    51

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    52

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    53

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    54

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    55

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    56

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    57

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    58

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    59

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    60

    آیت الله جعفر سبحانی

    دانلود

    درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ...

     
     
    درسهای اخلاق - معراج‏السعادة
    ۲۶ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۱۸ دسامبر ۲۰۰۸ 4.9
    ۲۵ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۱۱ دسامبر ۲۰۰۸ 5.4
    ۲۴ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۲۰ نوامبر ۲۰۰۸ 5.3
    ۲۳ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۶ نوامبر ۲۰۰۸ 5.7
    ۲۲ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۳۰ اکتبر ۲۰۰۸ 3.2
    ۲۱ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۲۳ اکتبر ۲۰۰۸ 6.2
    ۲۰ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۱۶ اکتبر ۲۰۰۸ 4.3
    ۱۹ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۹ اکتبر ۲۰۰۸ 6.8
    ۱۸ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۲۸ اوت ۲۰۰۸ 4.5
    ۱۷ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة - ترفندهای نفس ۲۱ اوت ۲۰۰۸ 5.4
    ۱۶ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۳۱ ژوئيه ۲۰۰۸ 5.2
    ۱۵ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۳ آوريل ۲۰۰۸ 4.5
    ۱۴ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۲۷ مارس ۲۰۰۸ 5.8
    ۱۳ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۱۵ نوامبر ۲۰۰۷ 4.8
    ۱۲ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۸ نوامبر ۲۰۰۷ 6.0
    ۱۱ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۱ نوامبر ۲۰۰۷ 5.4
    ۱۰ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۱۸ اوت ۲۰۰۷ 5.1
    ۹ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۱۶ اوت ۲۰۰۷ 5.0
    ۸ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۲۷ آوريل ۲۰۰۶ 6.5
    ۷ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۲۰ آوريل ۲۰۰۶ 4.2
    ۶ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۲۶ ژانويه ۲۰۰۶ 6.4
    ۵ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۱۹ ژانويه ۲۰۰۶ 4.2
    ۴ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۵ ژانويه ۲۰۰۶ 5.9
    ۳ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۲۹ دسامبر ۲۰۰۵ 5.3
    ۲ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة ۱۵ دسامبر ۲۰۰۵ 5.3
    ۱ درسهای اخلاق - معراج‏السعادة

    ۸ دسامبر ۲۲۰۰۵

    5.1
    حجة الاسلام و المسلمین بحرینی : مدیر مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
     
     

    فضايل اميرالمؤمنين و رذايل دشمنانش ...

     

    بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم

     

    آن چه پيش ‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت ‌الله مصباح‌ يزدي ( دامت ‌بركاته ) در دفتر مقام معظم  رهبري است كه در تـاريخ 15/10/89ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

    فضايل اميرالمؤمنين و رذايل دشمنانش

     

    فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي، وَ بَعْدَ أَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجَالِ، وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ أَهْلِ الْكِتَابِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ، أَوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّيْطَانِ، وَ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ،قَذَفَ أَخَاهُ فِي لَهَوَاتِهَا، فَلَا يَنْكَفِئُ حَتَّى يَطَأَ جناحهاصِمَاخَهَا بِأَخْمَصِهِ، وَ يُخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَيْفِهِ ، مَكْدُوداً فِي ذَاتِ اللَّهِ، وَ مُجْتَهِداً فِي أَمْرِ اللَّهِ، قَرِيباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَيِّدَ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً نَاصِحاً، مُجِدّاً كَادِحاً، لا تأخذه في الله لومة لائم وَ أَنْتُمْ فِي رَفَاهِيَةٍ مِنَ الْعَيْشِ، وَادِعُونَ فَاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْأَخْبَارَ، وَ تَنْكِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ، وَ تَفِرُّونَ عِنْدَ الْقِتَال؛


    آنچه قرائت شد فرازي از خطبه مبارک حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها بود که بخش‌هايي از آن را قبلا خوانده بوديم. ابتدا عبارات تلاوت شده را ترجمه‌اي تحت‌الفظي مي‌کنم و بعد در حدي که خداي متعال توفيق دهد توضيحاتي عرض مي‌نمايم. تا اين‌جا حضرت خطاب به مردم ضمن اشاره به اهميت رسالت پيامبر و زحماتي که براي هدايت مردم متقبل شدند فرمودند: شما در شرايط بسيار سختي بوديد. وضعيت اقتصادي شما به حدي ضعيف بود که حتي آب آشاميدني سالمي نداشتيد و غذايتان بسيار غذاي پستي بود. در دنيا جايگاه و اعتباري نداشتيد و از لحاظ فرهنگي در نهايت پستي زندگي مي‌کرديد.

     

    توصيف علي از زبان فاطمه سلام‌الله‌عليهما

    فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؛ خداي متعال به برکت پدرم محمد صلي‌الله‌عليه‌وآله شما را از اين گرفتاري‌ها نجات داد .

     بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي؛ تعبير «بعد اللتيا و التي» يعني شما نجات پيدا کرديد ولي نه به سادگي بلکه بعد از حوادث فراوان. بعد براي اشاره به تفصيل برخي از آن حوادث مي‌فرمايند:

    از وقتي که پيغمبر مبعوث به رسالت شدند تا زماني که شما را نجات دادند مشکلات فراواني را تحمل کردند؛ از جمله اين‌که: مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجَالِ؛ به مردان دلاوري مبتلا شد که با او جنگيدند. وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ أَهْلِ الْكِتَابِ؛ گرگان عرب و سرکشان يهود و نصاري به جانش افتادند. بايد براي نجات شما در مقابل همه اين‌ها مقاومت مي‌کرد.

    بعد به آيه‌ 64از سوره مائده اشاره مي‌کنند و مي‌فرمايند: «كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ؛ هر آتش جنگي که آن‌ها افروختند خداي متعال آن آتش را خاموش کرد» اما چگونه؟

    أَوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّيْطَانِ، وَ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ هرجا شاخ شيطان ظاهر شد يا درندگان مشرک دهان‌ها‌يشان را باز کردند که شما را ببلعند پيغمبر برادرش علي را در دهان اين درندگان انداخت تا شما سالم بمانيد. «لهوات» گوشت‌هاي ته حلق است.

    لَا يَنْكَفِئُ حَتَّى يَطَأَ جناحها بِأَخْمَصِهِ؛ وقتي علي در دهان آن‌ها مي‌افتاد آن‌ها را رها نمي‌کرد و در مقابلشان تسليم نمي‌شد تا اين‌که زير قدم‌هاي خود لگدمالشان مي‌کرد. وَ يُخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَيْفِهِ؛ و آتش افروخته را با شمشير خود خاموش مي‌کرد. مَكْدُوداً فِي ذَاتِ اللَّهِ وَ مُجْتَهِداً فِي أَمْرِ اللَّهِ؛

    وقتي پاي کار خدا به ميان مي‌آمد علي سر از پا نمي‌شناخت و هيچ نيرويي را براي خودش ذخيره نمي‌کرد. هر زحمتي بود تحمل مي‌کرد و هر رنجي بود به جان مي‌خريد.

    چند روايت از رسول خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله در مورد اميرالمؤمنين عليه‌‌السلام نقل شده است که در آن‌ها تعبير «في ذات الله» به کار رفته است. شيعه و سني نقل کرده‌اند که: علي ممسوس في ذات الله،1 و نيز نقل شده است که: علي خشن في ذات الله، 2و اين‌جا مي‌فرمايند: مکدودا في ذات الله؛ يعني علي در امر خدا کوشا بود. قَرِيباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ؛ در اين‌جا حضرت بر صفت «قريب» به خصوص تکيه مي‌کنند؛

    چراکه اميرالمؤمنين عليه‌السلام هم قرابت نسبي با پيغمبر داشت و پسر عموي رسول خدا بود و هم قرابت سببي داشت و داماد پيغمبر بود. اين قرابت مخصوص علي بود.

    توجه بفرماييد! حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها در اين‌جا که مي‌خواهد بفرمايد پدرم چگونه شما را از بدبختي‌ها نجات داد، شروع به توصيف اميرالمومنين عليه‌السلام مي‌کنند.

    مي‌فرمايند: پدرم شما را نجات داد؛ اما به وسيله کسي که اين اوصاف را دارد؛ سَيِّدَ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ؛ سرور اولياي خداست. مُشَمِّراً نَاصِحاً، مُجِدّاً كَادِحاً؛ کسي است که آستين‌ها را بالا زده و با کمال خيرخواهي، با کمال کوشش و با نهايت سعي و تلاش آماده هر نوع فعاليتي است.

    «مشمر» يعني آستين بالا زده و مهيا شده براي ورود در کار. لا تأخذه في الله لومة لائم؛ در مورد امر خدا هيچ ملامت‌گري نمي‌توانست او را از کار خودش باز دارد.

     

    توبيخ راحت‌طلبان

    در ادامه حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها خطاب به همين مسلماناني که در مسجد جمع شده‌اند و حضرت مشغول خطبه خواندن براي آن‌ها هستند مي‌فرمايند: پيامبر بوسيله برادر و پسرعمّش علي صلوات‌الله‌عليهما اين چنين به اسلام و شما مسلمانان خدمت کردند.

    اما شما چه کرديد؟ وَ أَنْتُمْ فِي رَفَاهِيَةٍ مِنَ الْعَيْشِ؛ شما به فکر راحتي و زندگي مرفه خودتان بوديد، وَادِعُونَ؛ راحت لميده بوديد و استراحت مي‌کرديد، فَاكِهُونَ؛ مشغول شادي و مزاح و خوشگذراني بوديد، آمِنُونَ؛ احساس خطري نمي‌کرديد.

     

    جانباز جنگ احد

    داستان جنگ‌هاي علي همه عالم را پر کرده است و چيزي نيست که نياز به شرح داشته باشد؛ ولي چون در خطبه اشاره شده اجمالا عرض مي‌کنم که تنها در جنگ احد، بر تن اميرالمومنين هشتاد زخم از ضربه شمشير و نيزه نشست.

    زنان زخم‌بند که بدن علي را زخم‌بندي کرده بودند مي‌گفتند: ما پارچه را از يک طرف زخم وارد مي‌کرديم و از طرف ديگر بيرون مي‌کشيديم ولي علي اصلا اظهار درد نمي‌کرد.

    چه صبري است صبر علي! در حالي که پيغمبر با تني مجروح بر زمين افتاده بود يکي‌يکي اصحاب را به اسم صدا مي‌زد و مي‌فرمود: «من اين‌جا هستم؛ به کمک من بياييد!» ولي آن‌ها از معرکه فرار مي‌کردند تا خودشان را نجات دهند!

    قرآن هم به اين جريان اشاره دارد و مي‌فرمايد: وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ؛ 3 شما پا به فرار گذاشتيد در حالي که پيغمبر پشت سر شما افتاده بود و شما را صدا مي‌زد.» فقط علي بود که به ياري رسول خدا آمد و هشتاد ضربه را تحمل کرد تا پيغمبر را نجات دهد.


    تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ؛ اما شما نه تنها کاري نمي‌کرديد بلکه منتظر بوديد ببينيد چه بلايي بر سر ما مي‌آيد؛ منتظر بوديد که حوادثي به ضرر ما اتفاق بيافتد. وَ تَتَوَكَّفُونَ الْأَخْبَارَ؛وقتي کسي در حادثه‌اي جايي پناه گرفته و از دور مواظب است ببيند چه حادثه‌اي اتفاق مي‌افتد، اين حالت را «توکف خبر» مي‌گويند.

    حضرت مي‌فرمايند: علي با هشتاد ضربه شمشير و نيزه بر زمين افتاده بود و شما سَرَک مي‌کشيديد ببينيد کار به کجا مي‌انجامد.وَ تَنْكِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ، وَ تَفِرُّونَ عِنْدَ الْقِتَال؛ آن جايي که بايد پيش مي‌رفتيد عقب‌نشيني مي‌کرديد و وقتي دعوت به جنگ مي‌شديد فرار مي‌کرديد. اين وضع شما بود و آن وضع پدر و پسر عمّم! تا آن‌که بالاخره خدا اسلام را پيروز کرد و شما را نجات داد.

     

    علي سرّ خطبه فاطمه سلام‌الله‌عليهما

    براي اين‌که تا اندازه‌اي با اين بيانات آشنا شويم بايد صحنه‌اي را که اين سخنراني در آن واقع شده درست مجسم کنيد. حدود دو ماه از رحلت پيامبر گذشته است که حضرت براي خطبه خواندن به مسجد آمده‌اند. مردم به اصطلاح مصيبت‌زده‌اند و پيغمبري را که چنين عزت و سعادتي به آن‌ها بخشيده است از دست داده‌اند.

    از اين پيغمبر يک دختر به جا مانده است و خبر داده که مي‌خواهم براي شما صحبت کنم. آن‌ها هم جمع شده‌اند تا صحبتش را بشنوند. در چنين شرايطي بايد چه بگويد؟

    اگر شرايط، عادي باشد قاعدتا بايد يادي از پدر کند و به مردم هم تسليت بگويد و از خداوند براي خود و آن‌ها طلب اجر کند و به مردم نصحيتي نمايد.

    اما حضرت مي‌فرمايند: «پدر و شوهر من براي نجات شما مي‌جنگيدند و شما پا به فرار مي‌گذاشتيد و خيلي راحت خوابيده بوديد!» البته همه آن‌ها اين‌گونه نبودند و بالاخره در ميانشان کساني هم بودند که مي‌جنگيدند؛ اما روشن است که غالب مخاطبان آن‌گونه بودند که حضرت مي‌فرمايند.

    وقتي حضرت اين‌گونه آن‌ها را توصيف کرد کسي اعتراض نکرد و نگفت: «چرا به ما توهين مي‌کني؟ ما چه قدر زحمت کشيديم جنگ کرديم جهاد کرديم پدرت را ياري کرديم و ...»؛

    بلکه همه آرام گوش مي‌کردند. هيچ کسي نقل نکرده که کسي اعتراض کرده باشد؛ بلکه در برخي نقل‌‌ها آمده است که متصديان امر گفتند: «آنچه گفتي درست است؛ اما ما براي اين کار عذري داشتيماگر انسان اين صحنه را درست مجسم کند براي او روشن مي‌شود که هدف حضرت از بيان اين خطبه رسيدن به فدک و مال دنيا نبوده است.

    البته ما به بيش از اين معتقديم؛ ما معتديم که حضرات معصومين صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين کم‌بيش از سرنوشت خودشان خبر دارند. مخصوصاً با توجه به اين‌که پيغمبر اکرم به حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها فرموده بودند که: «تو اول کسي هستي که به من ملحق مي‌شوي» حضرت مي‌دانستند که عمرشان خيلي طولاني نخواهد بود.

    حال که حضرت مي‌دانند چند روزي بيشتر از عمرشان باقي نمانده، و تني رنجور و بيمار دارند و پهلو و صورتشان مجروح است و غصه رحلت پدر دلشان را آزرده، آيا در چنين حالتي دنبال اين‌اند که پولي به دست آورند و ناني بخورند؟!

    هدف حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها چيست که در چنين حالتي اصحاب پدرش را که بسياري از آن‌ها از بني‌هاشم و قريش و از اقوام حضرت بودند با آن تعبيرات تند مخاطب قرار مي‌دهد؟ چرا اين چنين به تفصيل به خدمات پدر و شوهرش اشاره مي‌کند؟

    پيداست که تنها مسأله اين نيست که مزرعه‌اي از ايشان گرفته شده و مي‌خواهند آن را پس بگيرند. آيا کسي که رسول خدا به او گفته است: «تو اولين کسي هستي که به من ملحق مي‌شوي و حياتت طولي نمي‌کشد» اين‌ همه زحمت‌ به جان مي‌خرد تا مزرعه‌اي را پس بگيرد؟!

    ثانيا آيا راه پس گرفتن مزرعه اين است که بيايد اين‌گونه مردم را توبيخ کند؟! شايد خيلي راه ساده‌تري داشت.

    کافي بود بگويند: «من دختر پيغمبرم! احترام پيغمبرتان را نگه داريد و نان ما را قطع نکنيد!» شايد اگر به اين زبان مي‌گفتند خيلي مخالفت نمي‌کردند؛

    دست‌کم عده‌اي از مسلمانان با ايشان همراهي مي‌کردند و مي‌گفتند: «اين‌که چيزي نيست اگر مال خودمان هم بود از آن مي‌گذشتيم.» اما وقتي حضرت با اين زبان توبيخ سخن مي‌گويند انسان مطمئن مي‌شود که اين داستان فقط براي گرفتن يک مزرعه‌ نبوده و مسأله چيز ديگري است.

    فاطمه مي‌ديد که مسير رسالت و هدايت پيغمبر و آن راهي که خداي متعال به وسيله پيغمبر براي سعادت انسان‌ها باز کرده در حال منحرف شدن است.

    نگراني و ترس فاطمه از اين انحراف بود. اما براي اين‌که در اين فرصت کوتاه به همه بفهماند که حق با اوست و راهي که ديگران مي‌روند اشتباه است، بايد کاري کند کارستان! بايد کاري کند که داستانش تا آخر بماند.

    بايد ثابت کند که علي است که لياقت جانشيني رسول خدا را دارد و ديگران اين صلاحيت را ندارند. از اين رو داستان فدک را پيش کشيد تا ثابت کند که اين‌ها نه صلاحيت قضاوت دارند و نه از قرآن و نه از مسائل شرعي بهره‌اي برده‌اند و نه سابقه‌ درخشاني در زمان پيامبر و در زمان جنگ‌ها دارند.

    ويژگي‌هاي جانشين پيامبر

    در هيچ يک از تواريخ نيامده که يکي از اين سراني که در آن زمان معروف بودند شجاعتي به خرج داده باشند و يا مشرکي را کشته يا زخمي کرده باشند. در جنگ احد يک نفر نقل نکرده است که يکي از اين اشخاص يک شمشير زده باشد! اين سابقه و اين معلومات ثابت مي‌کند که اينان به درد اين کار نمي‌خورند.

    کسي که جانشين پيغمبر مي‌شود بايد بتواند احکام پيغمبر را اجرا کند. فاطمه بايد عملا نشان دهد که اين‌ها صلاحيت اجراي اين احکام را ندارند؛ چون علمش را ندارند.

    مگر اين خانواده همان کساني نبودند که سه روز روزه گرفتند و نان افطار را به يتيم و فقير و اسير دادند و با آب افطار کردند؟ آيا چنين افرادي غصه شکم بچه‌يشان را مي‌خورند؟! همه اين‌ها مقدمه بود براي اين‌که مردم را متوجه اشتباهشان کنند و به آن‌ها بفهمانند که اگر بناست انتخاب هم کنيد بر اساس معيار صحيح انتخاب کنيد.

    از اين‌رو کلام را چنان شروع کردند که هم عواطف مردم تحريک شود و هم احساس مسئوليت کنند. در اين خطبه جهات روان‌شناختي، بسيار عالي رعايت شده است تا مردم را آماده پذيرش حق کنند. اين‌ها مقدمه براي ترسيم راه صحيح نبوت و رسالت و شناساندن معيارهاي صحيح حاکم اسلامي و ادامه دهنده راه پيامبر است. مسأله فدک و امثال آن بهانه‌اي براي طرح اين مسائل بود.

    ان‌شاءالله اگر خدا توفيق دهد بقيه خطبه را در جلسات آينده تلاوت مي‌کنيم تا از برکات اين خطبه شريف، بيشتر بهره‌مند شويم. و صلي‌الله علي محمد و آله الطاهرين.

     

    منبع الکترونیکی

     

    توضیحات جناب آقای حسن رحیم پور ازغدی ، در مورد حدیثی که بالا ذکر شده رو میتونید دانلود کنید ...

    دریافت فایل

     


    1-بحارالانوار، ج39 ص313.

    2-بحارالانوار، ج21 ص373.

    3-آل‌عمران، 153.

    مجموعه اسرار نماز ...

     

     

    1. چرا با نمازی که می‌خوانیم رشد معنوی نمی‌کنیم

    2. روایت امام‌علی(ع) از حیوانیت انسان/ «نماز» و حفظ باطن آدمی

    3. نمازگزار واقعی از عذاب خدا می‌ترسد/ جهنم یعنی تجلی جایگاه فرصت‌سوزان

    4. مهمترین عهد و پیمان انسان / مصداق بزرگ و برتر امانت چیست؟

    5. حفظ نماز به چه معناست / انسان در سایه نماز اهل کرامت می‌شود.

    6. نقش اعمال ظاهری در رسیدن به حقیقت

    7. خشوع و طمانینه در نماز (26 دی 91)

    8. حفظ بهجت و نشاط در نماز/ عوامل بی‌نشاطی را پیدا کنیم (4 بهمن 91)

    9. حالت تفهیم در نماز/ توصیه آیت الله شاه‌آبادی درباره ذکر (14 بهمن 91)

    10. چگونه نماز انسان را از گناه باز می دارد؟ (12 اسفند 91)

    11. انواع و اقسام حضور قلب در عبادت (15 فروردین 92) 

    ۱۲. موانع حضور قلب در نماز / چگونه بر قوه خیال مسلط شویم (۲۱ اردیبهشت ۹۲)

    13. تمرین تمرکز / راههای برطرف کردن حب دنیا از قلب (۲۹ اردیبهشت ۹۲)

    14. نقش توحید و حیا در حضور قلب در نماز  (9 تیر 92)

     منبع الکترونیکی

    روضه خوانی حضرت آیه الله جوادی آملی ...

     

    روضه خوانی حضرت آیه الله جوادی آملی

     به مناسبت شهادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)

     

    اسراء نيوز:

    به مناسبت ایام سوگواری شهادت امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام بخشی از مجموعه سخنراني حضرت آيت الله جوادي آملي در شب شهادت امیرالمومنین که در سالهاي قبل ایراد گردیده، تقدیم علاقمندان مي نماييم. کاربران می توانند کلیپ فوق را از ایـنجا دانلود نمایند.

    منبع الکترونیکی

    ادامه بحث احکام مبطلات روزه ...

     
     
     
     

     

    احکام مبطلات روزه ...

     
     
     
     

    فیلم مربوط به دیگران :احكام | مبطلات روزه
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

    سه سوال در برگیرنده احکام روزه ...

     
     
     
     

    فیلم مربوط به دیگران :احكام | سه سوال دربرگیرنده احكام روزه
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

    احکام روزه مسافر ...

     
     
     
     
     

    فیلم مربوط به دیگران :احكام | احكام روزه مسافر
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

    احکام شرایط روزه داری ...

     
     
     
     
     

    فیلم مربوط به دیگران :احكام | شرایط روزه داری
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

    احكام آثار و پاداش روزه داری ...

     
     
     
     

    فیلم مربوط به دیگران :احكام | آثار و پاداش روزه داری
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

    احکام روزه ...

     
     
     
     

    فیلم مربوط به دیگران :احكام | روزه
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

    ادامه مبحث غیبت و پاسخ به سوالات ...

     

     

    فیلم مربوط به دیگران :احكام | ادامه مبحث غیبت و پاسخ به سوالات
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

             مناسب برای تلفن همراه و فرمت 3gp و با حجم 13.8 MB

     

    ادامه مبحث غیبت ...

     
     

    فیلم مربوط به دیگران :احكام | ادامه مبحث غیبت
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

     

    ادامه مبحث غیبت ...

     

    یلم مربوط به دیگران :احكام | ادامه مبحث غیبت
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

     

    احکام غیبت ...

     

    فیلم مربوط به دیگران :احكام | غیبت
    با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

     

    فرازی از دعای ابو حمزه ثمالی ...

     

    فلو اطلع الیوم علی ذنبی غیرک ما فعلته ، لا لانّک اهون الناظرین ، و اخفّ المطلعین ، بل لانّک خیرالساترین ...

    آه از لحظاتی که تو مرا می ‌دیدی و من آنچه ناخوشایندت بود انجام می‌دادم ...

    حال اینکه اگر جز تو کس دیگری آن‌جا بود حیا می‌کردم ...

    نه چون دوستت نداشتم و می‌خواستم ناخشنودت کنم ...

    نه چون شهادت و اطلاعت از کار بد من بی‌ارزش بود ...

    فقط چون می‌دانستم هیچوقت راز مرا برای کسی بازگو نمی‌کنی و همیشه بدی‌هایم را می‌پوشانی ...

    همین بزرگواری‌هایت باعث شد بی‌شرم شوم و در حضورت حیا نکنم ...