دیشب از داغ شــما فـــال گرفتـــــــم ، آمـد :

دوش می آمــــد و رخساره ... نگویم بهتر !


من به هر کوچه ی خاکی که قــــدم بگذارم ،

نا خــود آگاه به یـــــــاد تـو می افتم مــادر !


چه شده، قـافیه ها باز به جـــوش آمده اند :

دم در، فضه خبـر، مـــادر و در، محسن پر!