مادر ...
دیشب از داغ شــما فـــال گرفتـــــــم ، آمـد :
دوش می آمــــد و رخساره ... نگویم بهتر !
من به هر کوچه ی خاکی که قــــدم بگذارم ،
نا خــود آگاه به یـــــــاد تـو می افتم مــادر !
چه شده، قـافیه ها باز به جـــوش آمده اند :
دم در، فضه خبـر، مـــادر و در، محسن پر!
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۰۱/۲۵ ساعت 13:17 توسط آبدارچی هیئت